عشق . . . کار هر هفته شان است . . .
- کار هر هفته شان استمی آیند و مادر سر مزار پسر می نشیند اما پدر ، نیمکت راترجیح میدهدمینشیند و تسبیحش را از جیبش در می آورد و زیرلب ذکری زمزمه می کند ...هراز گاهی یک پسر بچه با پدرش از جلویش رد میشود و با چشمهایش دنبالشان می کند ..باز ذکر می گوید ..اماجوانی دست پدر پیرش را گرفته است و آرام آرام از مقابلش رد می شوند ..چشمهایش خیس میشوداز همانجا روی نیمکت صدایش را بلند میکند که حاج خانوم بسه دیگه پاشو بریمحاج خانوم هم زیر لب غر می زند و بی اهمیت ، به قرآن خواندنش ادامه می دهد ...از پیرمرد سوال می کنم غیر از آقا محمد چندتا فرزند دیگه دارید ؟! نمیخواهد من اشک هایش را ببینمبا غرور جواب می دهد همین یه پسر را داشتیمهمین یه پسر ...و نگاهش به پیرمرد و پسرش دوخته می شود .......پ.نون : مادر که در خانه نباشد نظم خانه بهم میریزدتنها فرزند خانواده اگر نباشد ، چطور ؟! ...